سفر قهرمانی



به نام خدای مهربون

1 بهمن 98

همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد

شروع هایت را به خاطر بیاور

شروع مدرسه و تحصیل.شروع سال جدید.شروع زندگی مشترک.شروع دوستی .شروع فعالیت جدید و.

 

شروع همراه است با انگیزه. امیدواری .هیجان.شورو شوق رسیدن

 

و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب

همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم

همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم

همراه بود با برنامه ریزی  

و در ادامه همراه با اقدام

تا در پایان این آغاز سربلند باشم و قهرمان

 

 

 


به نام خدای مهربون

نیم ساعت مونده که دی ماه 98 ،به تاریخ بپیونده

دی ماهی که استارت راهبر خورده بوددی ماهی که با رستا همسفر شده بودم و یه جور متفاوت تر از همیشه به زیارت امام رضا رفتم.دی ماهی که بعد از مدت زیاد و خسته کننده ایی،شرکت بالاخره محل جاست بی(فروشگاه بادران)رو تایید کرد.دی ماهی که روز اولش تو دفتر پدیده با دردسر شروع شد ولی در پایان به خیر گذشت .دی ماهی که بالاخره مستاجری که خیلی اذیتمون کرد خونه رو با هزار بدبختی خالی کرد بلکه من مستقل بشم و دفتر خودمو داشته باشم.دی ماهی که یه جاهایش کنترل احساساتم رو از دست دادم و رنجوندم.دی ماهی که تصمیم گرفتم درباره ی حجاب تحقیق کنم و چادری بشم.دی ماهی ایران پر بود از اتفاقاتی که من خیلی سردر نمیوردم ازش مثه شهادت سپهبد قاسم سلیمانی.سقوط هواپیمای مسافربری اکراین و خطای سپاه .سیل سیستان بلوچستانتکرار حادثه ی منا در کرمان و

امشب دی ماه من گذشت 

با تمام خنده ها و گریه ها

با تمام خوشحالی ها و ناراحتی ها

با تمام تجربیات قشنگ و زشت

با تمام دل بدست آوردنها و رنجاندن ها

 

عامل نبودن.واکنشی بودن.اعتماد نداشتن.غر زدن.بی مسئولیتی.بی انگیزگی .بی هدفی.بدون برنامه بودن و. تمام آنچه ک ویژگی های یک فرد قربانیست، حتی اگر ذره ایی در وجودم دارم را میگذارم برای دی ماه

 

بهمن من در حال شروع شدن است 

ویژگی های یک قهرمان را روی خودم نصب میکنم و سفر قهرمانیم را از هم اکنون شروع میکنم.

 آغاز سفر قهرمانی


به نام خدای مهربون

شنبه 28 دی ماه
من باید برای روز دوم خاطره مینوشتم و هنوز روز جمعمم نمیدونستم ازش چه خاطره ایی بیرون بکشم
ذهنم درگیر این قضیه بود
خیلی خاطراتی داشتم از قبل اما متاسفانه با خوشبختانه نمیشد خودمو بقیه رو گول بزنم ک مال همون روزه
خلاصه که هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم
دیگه آخرای برنامه های کاریم بود که دیدم هیچ خاطره ی جالب و قابل انتشاری ندارم
کاسه چه کنم چه کنم دستم بود
که به لیدر بدون اینکه قضیه لو بره گفتم لیدر میشه امروز برام خاطره بسازی؟
لیدرم فکر کرد برای داستان موفقیتم که قراره روی استیج تعریف کنم میگم
خلاصه خاطره ساختن شروع شد
شروع کردم به گزارش دادن و سوال پرسیدنو م گرفتن ازشون.
زنگ زدم به مهدی ترسلی ببینم چیکار کرده جاست بی رو
که گفت شرکت محل رو تایید کرده
و من واقعا باورم نمیشد .البته مطمینم ک امام رضا کارارو راستو ریست کرد و خوشحال بودم ک چقد خوشبختم ک دعامو زود برآورده کرد
بعد از اون خبر،لیدر گفت که فالوم کن و منم یه تصویر سازی برا اسفندمون کردم که میریم تهران جلسه مولدا و شما بج دوستارتو میگیریو منم بج یه ستارمو میگیرمو میریم لباسا عیدمونو از تهران میخریم و سال تحویلم تو دفترمون برگزار میکنیم
بعدش یه سری تصمیما گرفتم ک لیدر با قلم گوشیش مینوشت تو نت گوشیشو و امضا میزد به جای من
منم میخواستم خودم امضای خودمو بزنم نمیزاشت
گفت حالا امضا تو نباشه
منم ی حالت مظلوم گرفتم ب خودم و گفتم آخه میخوام با این قلمه امضا کنم
لیدرم گف یه روزگوشیو میدم باهاش کلی بشین نقاشی بکشو امضاکن. دوتایی زدیم زیر خنده
بعدم قرار شد پاشم و فکر کنم رو استیجمو قراره سه دقیقه حرف بزنم
منم بعد کلی فکر کردن برگشتم گفتم فرق منی که این بالام با شمایی ک اون پایینید یه چیزه اونم اراده
که لیدر با یه نگاه خیلی بدی گفت چرا سفت میزنی و تخریب میکنی اونارو .اونم در مقابل سفت زن ویژن تیک
دوباره اومدم تمرین کنم ک اومدم بگم ک با وجود اینکه گذشتم خیلی موفق نبودم ک لیدر عصبانی شدو گفت ول کن اون گذشتتو و کم مونده بود گریه کنه از دستم
دیگه واقعا تصمیم گرفتم گذشتم آیندمو نسازه .نه آینده ی منو نه آینده ی سازمانمو.من از نو متولدمیشم هر روز با تجربیاتی ک ارزشش خیلی زیاده
قرار شده دوشنبه ظهر آماده باشم برم ده دقیقه سخنرانی داشته باشم ک تاثیر گذاره باشه و همه فالو بشن.
بعدم توراه برگشت تمرین تن صدا و بادی لنگوییچ داشتیم
گفتم من اهنگ بزارم .لیدر گف نه .از بس آهنگ آبگوشتی گذاشتم دیگه حق پلی کردن ندارمگفتم آهنگ تصورکن قمیشیومیخوام بزارم که برای اولین بار باهم به تفاهم رسیدیم
آهنگ تصور کن قمیشی روگذاشتیم و من برای اولین بار سعی میکردم جوری داد بزنم و بخونم ک گلوم درد بگیره تا صدام در بیاد از تو حنجرم
خلاصه با لیدر زده بودم زیر آواز
فک کنم خیلی اذیت شد با این صدای من
تازه بادی لنگویچم قاطیش کرد و کار منو سختتر کرد
موقع خدافظی تشکر کردم ک لیدر مرسی برام خاطره ساختی .

شاید یه وقتا باید از دورو بری هامون بخوایم که برامون خاطره بسازن خاطره ی همراه با درس های جدیدو لازم

و در پایان خداروشکر کردم که یه لیدر دارم ک باصبر و حوصله نه از سر نیاز بلکه معرفت همراهیم میکنه تا من استعدادهامو شکوفا کنم.
 


به نام خدای مهربون

29 دی ماه سال1398

صبح قرار بود یه سر به مرساناخانوم بزنم و سوغاتیشو بدم و بعدش برم برسم به کارام.

مرسانا همیشه غافلگیر میکنه ماهارو با کاراها و حرفها و ادا اصول جدیدش

و ریعکشن این غافلگیری ها میشه ذوق کردنای بی حدو حساب ما

و من باز اینقدر ذوق کردم براش که از زمین بلندش کردم و  چنتا حرکت موزون  درحالت بچه بقل انجام دادم و اونم خوشحال از اینکه بازهم موفق شده بود با شیرین کاری جدیدش منوجوگیر بکنه که یکهو مهره های کمرم شروع کرد به سوختن و درد گرفتن و دیگه نتونستم هیچ کاری بکنم.الان ساعت 9 شبه و من همچنان نمیتونم ت بخورم

و ناچارا برنامه هام رو بدون حضور فیزیکم انجام دادم

و یه تصمیم برای همیشه گرفتم اونم این بود ک احساساتم رو کنترل کنم .چون دوبار هم از ناحیه گردن آسیب دیدم تو ذوق کردنم برا این نیم وجب بچه 

جوری که مرسانا منو ناک اوت میکنه پهلوان تختی خدابیامرز حریفشو ناک اوت نمیکرد

ولی دیگه تو این مدت که نمیتونستم کاری بکنم حسابی از بازیگوشیهاش و شیرین زبونیاش لذت بردم .با وجود اینکه هم دردستون فقرات تحتانی اذیتم کرد هم حضور نداشتنم تو برنامه هام به صورت فیزیکی .

ودر پایان

امام علی فرمودند: خیر الامور اوسطها

در تمام امور زندگی اعتدال را رعایت کنیم کمتر دچار مشکل میشویم

 

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیت‌کوین ماراتن تا موفقیت آشپزی ایرانی راهکارهای ردیابی و شناسایی، جمع آوری خودکار داده ها و اتوماسیون صنعتی | شرکت شلر حامی کابینت و کمد دیواری آسان درآمد فروشگاه اینترنتی ارزان DelaliBro تولید فروش روغن های خوراکی آرایشی و درمانی در گرگان مشاوره پوست و مو